آبنوس

آبنوس نام درختی است که چوب آن سیاه ،سخت،سنگین و گرانبهاست

آبنوس

آبنوس نام درختی است که چوب آن سیاه ،سخت،سنگین و گرانبهاست

چهارشنبه سوری

باران هم نتونست جلوی مراسم چهارشنبه سوری را بگیره.چه شب باشکوهی هفت کوپه  آتیش که هر کدوم به ارتفاع چهار متر بود.جای همه ی شما خالی.ما که نتونستیم از رو اتیش به دلیل ارتفاع زیادش بپریم.ولی به جاش دورش حلقه زدیم و بهش گفتیم که زردی ما از او سرخی او از ما... شاید به همین دلیله که امروز که از خواب بیدار شدیم همه ی ما سرخ شده بودیم!!

 بعضی از بچه جونا جوگیر شده بودند و از روش پریدند.که خوب نمی دونم چرا صورتشون امروز از سرخی زیاد به سیاهی می زنه.و حسابی شبیه ماهی دودی شدند!! 

جای همتون خالی بود.

پزشک فالگیر!

تا حالا برای گرفتن فال قهوه سراغ کسی رفتید.اینم توسط یک دختری که قراره یک سال دیگه رسما جراح این مملکت بشه!؟  

امشب وقتی یکی از دوستان بهم گفت که دوست داره با دختری که پزشک این مملکت هست ولی تو رستوران معروف شهر جایی که پاتوق پسرا و دخترای جوان هستش،فال قهوه می گیره اشنا بشم،قبول کردم. 

دختر مجرد و جوان که البته در یکی از بیمارستان های بزرگ شهر به عنوان جراح عمومی مشغول به کاره.

مرتب سیگار می کشیدو وفتی که گفتم نسبت به سیگار حساسیت دارم،اجازه خواست که فقط حین تعبیرهای فنجون قهوه بازم سیگار بکشه. 

مشتری هاش توسط تلفن همراهش پیداش می کنند!!! 

می گفت می ترسه که روزی کسانی که براشون فال می گیره تو بیمارستان هم ببیننش و داد بزنند که:این خانم پزشک رو ببین!همون که فال قهوه می گیره!  

کسی که با دستاش و علمش می خواد شفابخش آدما بشه،با کلامش و دیدن شکل های فرضی یک فنجون قهوه،حال . آینده وگذشته آدما رو تعبییر می کنه! 

دوستم از من پرسید:تا حالا همیشه تصورم از فالگیرا، آمهای شیاد و بی سواد بودند،حالا ولی نمی دونم این یکی رو جز کدام دسته بزارم؟ 

جواب ندادم، به این امید موندم که خودش جواب را پیدا کنه.ولی وقتی گفت که همش چرت و پرت گفت. 

خیالم راحت شد که خودش به جواب رسید.

دلم سفر می خواد

اقرار می کنم که خیلی خسته ام هر چی خواستم به زبون نیارم نشد.دلم می خواد کوله پشتیمو بردارم وسایل شخصی رو توش بریزم و برم یه جای دور تو یه سرزمین دیگه.اونجایی که خیلی دور باشه و آدماش هم من رو نشناسند.دلم می خواد تنها باشم.دلم می خواد که هیچکس به من نیاز نداشته باشه......دلم سفر می خواد........

زمونه ی لجباز

فعلا همین را بگم که فردا دوباره عازم تهرانم و دانشکده و ترم بهاره .سپیده ،می گه عجبی خانومی، بالاخره رضایت دادید!! 

راستش من مدتهاست رضایت دادم ولی مثل اینکه زمونه یک کم باما سر ناسازگاری گذاشته،و راحت رضایت نمی ده. با زمونه که نمی شه جنگید، می شه؟باید باهاش کنار اومد وگرنه کلاهت پس معرکه است.امسال زمونه حسابی لجباز شده و من تااونجایی که در توان داشتم باهاش مدارا کردم.قول داده سال جدید با من کنار بیادو اذیت نکنه!من هم بهش اعتماد کردم و منتظرم تا به قولش وفا کنه!

تقدیم باعشق

واقعا نمی دونم چی بنویسم.از این همه محبت و یک عالمه ابراز عشق و دوستی. با چه زبانی باید تشکر کرد.باور کنید حسابی شرمنده شدم و حالا موندم که چطور باید جواب محبتهای شما را بدم.می دونید درسته که هفته های سختی را گذروندم و شاید هنوز هم تمام نشده ولی با وجوددریای محبت دوستان و آشنایان،چه حضوری و چه تلفنی هیچ چیز سخت نبود.و الان بیشتر به این باور رسیدم که هر اتفاقی در زندگی من نشانه ی یک زندگی جدید و یک شروع تازه است.امسال زندگی به من آموخت که باید مقاوم بودو ادامه دادو از هیچ چیز نترسید.و حال می دانم که هیچ اتفاقی در زندگی بی علت نیست.راستی در مورد روز والنتاین هم از همه ی دوستان گلم که برام اس ام اس دوستی و عشق فرستادند و استاد گلم که من را غافلگیر کرد ممنونم و باید بگم که خیلی  دوستتان دارم و براتون بهترین را آرزو می کنم.به قول استاد عزیزم دکتر وحدانی، «کوچکترین محبتها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمی شه» 

یه اتفاق جالب هم افتاد یکی از دوستام که من فکر می کردم حسابی از من دلخوره گل والنتاین را از آنور آب برام فرستاد.و من را حسابی شرمنده کرد.