باید بگذریم...باید به خاطره بسپاریم باید با آنچه داریم کنار بیاییم و زندگی کنیم..
حسرت بخشی از زندگیه!خاطرات جزءاصلی زندگیه...
حالم از این جمله ها بهم می خوره......همه ی ما خوب می دونیم که اینا فقط شعاره! نگو نیست ،که اگه بگی داری دروغ می گی.....
فکر نمی کنی حسرت زندگی ما ایرانی ها زیادیه.....حسرت برای داشتن هر آنچه که ما دوست داریم ...یا آن کس که ما بودن با او را خوشبختی می نامیم.
آواز دوری و دلتنگی بدجوری توی گلوم سنگینی می کنه....اینقدر به من فکر نکن.دیونه ام کردی!
عقیده برای بیان کردن است.چه درست و چه غلط!
اجازه بده ابراز عقیده کند.تو اجازه داری بپذیری یا آن را رد کنی!
به جای مفاتیح کمی تاریخ بخوان!باظلم و خشونت هیچ کس پایدار نماند که تو نفر دوم باشی.
خدایا تو حالت خوبه؟مطمئنی که نیاز به کمک نداری؟؟من نگرانتم!کجایی تو؟
خونه ی مادر بزرگه هزارتا قِصه داره،خونه ی مادر بزرگه سالهاست که غُصه داره...
خونه ی مادربزرگه یه مرد گنده داره...خونه ی مادربزرگه هیچوقت آرامش نداره ...
تقصیرسکوت مادربزرگه است؟ یا دیکتاتوری مرد گندهه؟؟ ما که نفهمیدیم!!!شما چطور!!؟
زندگی می گذرد و ما هنوز در ابتدای راهیم.......
خیلی جالبه کجای دنیا سراغ داریدبرای استانی که پراز مشکلات عدیده است مدیرارشدی را منتصب کنند که بااعتراض و تجمع های هرروزه دانشجویان دانشکده ما سال گذشته دُم محترم را بر روی کول گذاشت و تنها بعد از چند ماه مدیریت ناموفق و درست زمانی که صدای همه دانشجو و استادها در اومده بود از دانشکده تشریف بردند.
خشکسالی، بحران در صنایع، بالا بودن نرخ بیکاری و پائین بودن نرخ سرمایه گذاری چالشهای مهمی است که آقای مدیر ارشددر کنار التهابات سیاسی در استان تجربه خواهد کرد و باید برای آنها برنامه داشته باشد.
از ما گفتن:با توجه به شناختی که از ایشان داریم، هیچگونه برنامه ای جز اینکه دست به تغییر گسترده آدمها در پست های مختلف بزنند، ندارند.
تبحر خاصی در جابجایی میز مدیران بومی با غیربومی ها دارند.و اینم البته از نوع و جنس دوستان صمیمی و خویشاوندی...
ایشان حق دارند برای اینکه تنها نباشند!!! دوستان و فامیل خودشان را به این استان بیارند و دور همی یه کارهایی در رفع مشکلات استانی که هیچ شناخت و تعلق خاطری بهش ندارند،انجام دهند!!!
یه ویژگی دیگه این مدیر لایق هم اینه که بزودی خودشان را در اتاقهای تو در تو قایم می کنند و شما باید برای یه دیدار ساده از هفت خوان رستم بگذرید...
بقیه خصوصیات هم پیش کش!!
خدا به داد استانی برسه که نمایندگانش کسانی هستند که اینگونه ،بدون مطالعه و از سر شتابزدگی مدیر ارشد انتخاب کردند.باید به این همه درایت و ذکاوت تبریک گفت!!
خراب کردن یک رابطه به هر دلیل آسانتر از درست کردن مجدد آن است.اگر رابطه ای بهم خورد برای پیوند دوباره هیچ تلاشی نکن.دیگه هیچی درست نمی شه.
امروزبعد از گذشت ۱۰ماه تعداد بازدیدکنندگان وبلاگم به ۱۰۰۰۰ نفر رسید.ممنونم از همه ی کسانی که سرزدند چه آنهایی که نظر دادند و چه آنهایی که تنها خواندند و رفتند.
روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم تنها هدف این بود که برای دل خودم بنویسم.صرفنظر از سلیقه و نظرات دوستان.ولی امروز متوجه شدم که هستند کسانی که مثل من فکر می کنند.
زندگی کردن در ایران وقت تلف کردن است.رسیدن به کمترین حق و حقوق خودت هم باید برایت آرزو باشد. کم حوصله شدم.هیچ چیز برام جالب نیست.چمدان،کفش و یه سفر همیشگی...باید بروم....دلم حسابی گرفته...
درد می کشیم وقتی مجبورمی شوندبرخلاف میل شان سرزمین مادری را ترک کنند.
همیشه از مهمونی خداحافظی یا همون گودبای پارتی ها بدم می یاد.اصلا فکر نمی کردم گریه کنم.از جمله کسانی بودم که تشویق به رفتن می کردم.ولی امشب نمی دونم چرا بغضم ترکید!یکی از استادام می گه: ای کاش مسوولان و برنامه ریزان کشور ما قدر سرمایه هاشو می دانستند و با برنامه ریزی صحیح اینقدر مفت آنها رو از دست نمی دادند.ولی من می گم ای کاش ما اصلا مسوول داشتیم که برنامه ریز ی و مدیریت درست هم پیش کش!...اونوقت شاید ما نیاز نداشتیم سرزمینی را که دوستش داریم و به ما هویت می دهد را ترک کنیم و یا مجبورباشیم از کسانی که دوستشان داریم دور باشیم.به هر حال امشب به هردلیل ما بازهم مهمونی خداحافظی فامیلی داشتیم.......دلمون خیلی برات تنگ می شه ......
نتوانستم برایت ننویسم.با زبان مادریم می نویسم که تنها این زبان است که می توانداحساس واقعی ام را بیان کند!
احساسم هنوز همان است که بود،و تو بیآنکه من بگویم میخواندی، می بینی، و حس می کنی.
این روزهادر تنهایی و سکوت به خیلی چیزهامی اندیشم به این که می شود هرگز ندید و عاشق شد.می شود همیشه دور بود و عاشق ماند.
تنها برای دستهایی که میشناسی .برای خود خودش.... خود او که بیهیچ ادعایی سالها برایت وقت گذاشت که تنهایی تو را پر کند.و بی هیچ عادت و اجباری بیهیچ تکرار و اکراهی بیهیچ حرف و حدیثی عاشق خود حقیقیات شد نه شیفتهی وجودت.کسی که تو را بهتر از خودت شناخت....
برای تو می نویسم که اثبات کرد دوست داشتن جسمی نیست و این تنها روح است که اگر عاشق شد همیشه جاودانه می ماند.
تولدت مبارک عزیزم!
به احترام همه سالهای دوستیمان کلاه از سر برمی دارم و برایت بهترین و خوشبخت ترین سالها را آرزو دارم.
خیلی بد است که حرفت را نفهمند ولی بدتر از آن وقتی است که حرفت را اشتباهی بفهمند و بر اساس حدس و گمان خودشان تصمیم بگیرند.
پ.ن : کی گفته سر بی گناه بالای دار نمی ره!!!؟
درست وقتی که اصلأ حوصله نداری و دلت حسابی گرفته.درست وقتی که داری فکر می کنی که چقدر دلت می خواد تنها باشی چون اصلأحوصله حرف زدن نداری ...درست زمانی که همه راههای ارتباطی را می بندی که هیچ کس باهات تماس نگیره حتی نمی خوای حالت را بپرسند.چون اصلا حال نداری......یه دوست اس ام اس می ده و تو را برای یه مهمونی روز جمعه به مناسبت اینکه همه ی دوستان می خوان یک جا ببیننت دعوتت می کنه.و اگه تو قبول نکنی کل مهمونی به هم می خوره و همه دلگیر می شن. حسابی غافلگیر می شی...بعد هم به خودت نهیب می دی ناهید تو حق نداری هیچوقت احساس تنهایی و دلتنگی کنی و حق نداری از زمین و زمون دلگیرباشی ...تو حق نداری تو لاک خودت بری ...پاشو بابا بی خیال دلتنگی و ناراحتی ...بی خیال فرداها و دیروزها...بی خیال اینکه حس می کنی چقدر این شهر برات کوچیک شده ....پاشو مهمونی ناهار ظهر جمعه رو قبول کن یه عالمه دوست خوب منتظرند که تو را ببینند...قدر بدون و زندگی کن.....می پذیرم با کمال میل!!!!
۱۳ آبان است.دخترک ده ساله در مدرسه برای دوستاش توضیح داده که چرا آنها نباید به راهپیمایی که به دعوت مدیر مدرسه انجام می شه ،بروند.و دوستانش قبول کردند.دخترک می گه بهشون گفتم که ما سبزهستیم..
به تو افتخار می کنم ولی ای کاش ما بزرگترها تو را وارد دنیای کثیف سیاست نمی کردیم....کاش دنیای کودکانه قشنگی را برایت می ساختیم تا تو با این همه درک و فهم آینده سرزمینت را بسازی. کاش دنیای کودکی تو دنیای بکر می ماند و تو هر روز شاد بودی .کاش به تو فرصت می دادیم که کودکی کنی و نگران آینده ی نامعلومت نباشی..
کاش کاش کاش ......ای کاش دوران کودکی تو مثل دوران کودکی ما نبود.
قطره ای اشک!!!....و نگرانی برای همه ی کودکان خوب و دوست داشتنی سرزمینم که حقشان این نیست.......
ببینید!!چرا اینقدر خودتون را به زحمت می اندازید؟چرا یکی یکی تعطیل می کنید!!؟یکباره همه ی روزنامه های اصلاح طلب را کیلویی توقیف کنید.اینطوری خیال شما راحت می شه.ما هم تکلیف خودمون را بهتر می دونیم.سابقه انجام این مدل توقیف را هم دارید!!نگرانی هم که از واکنش جوامع حقوق بشرو آزادی مطبوعات هم که ندارید!پس منتظر چی هستید!
سرمایه روزنامه ای بود که ۴ سال پیش برای گرفتن نمایندگی آن به پیشنهاد ژیلابنی یعقوب،با آقای احمدی امویی در تهران صحبت کردم.ولی چون همزمان شد با قبولی در دانشکده، ترجیح دادم آن پیشنهاد را رد کنم.امروز ولی خیلی شوکه شدم اگر چه که بایدمنتظر اتفاقات از این بدتر هم باشیم.
هنگامه شهیدی، روزنامهنگار، پس از چهار ماه تحمل زندان، امروز آزاد شد.این بهترین خبری بود که دوستم بهم داد.
اگر چه امروز خیلی بهم ریخته و عصبی هستم ولی وقتی نگاهم به تاریخ وبلاگم افتاد متوجه یه اتفاق جالب شدم که امروز هشت،هشت،هشتادو هشت است!
پائولو کوئلیو می گه هر چیز ی می تواند یک نشانه باشد امیدوارم اینم نشانه شفابعضی افراد باشه.
حسابی به هم ریخته ام.دلم می خواد داد بزنم ولی حیف نمی تونم....نمی دونم اگه نخوای دیگران تو زندگیت دلسوزی کنند باید چه کسی را ببینی!!؟گاهی دلسوزی های بی جا و رفتارهای بی موقع می تونه یه زندگی را به هم بریزه...به شدت دلم می خواد تنها باشم..... همیشه از کسانی که فکر می کنند باید تو زندگیم دلسوزی و دخالت کنند فرار می کنم...خیلی جالبه کسانی تو زندگیت دوستی خاله خرسه رو بازی می کنند،که از همه درمونده تر هستندو نیاز شدید به کمک دیگران دارند.کاش یاد می گرفتیم تا دیگران نخواهند تو مسائل زندگیشون دخالت نکنیم...اعصابم خیلی خورده.هیچوقت مثل امروز نبودم.....
مسایل پیچیده گاهی راه حل ساده ای دارند
یک دست را ببندید یک دست دیگرباز می شود
آرام نخواهد شد، از یاد نخواهد رفت.
روزی خواهد آمد که فرزندم آزاد به دنیا خواهد آمد، نامی پارسی خواهد داشت و چون یک انسان خواهد زیست.
از همه تون که روز تولدم را یادتون بود و برام پیام تبریک فرستادیدممنونم،هدایاتون باارزشترین بود.دوستتان دارم.
و ازتو عزیزم که مثل همیشه غافلگیرم کردی.