یعنی من مستحق این همه عذاب هستم...دیگه کم آوردم..خیلی خسته شدم.کاش هیچوقت هیچکس اینجا را نخونه...
یادمه یکی از دوستام وقتی مُرد،پس از مرگش دوستان بیش از 800 کامنت براش در پست آخرش که نوشته بود"خدایا دیگه خسته شدم "گذاشته بودند.آنها همه براش ابراز تاسف کرده بودند و خودشان را سرزنش...بعضی هاشون هم دل به حالش سوزانده بودند....کاش فایده داشت!!!می دونم این مرام همه آدمها است..
ولی کاش پس از مرگ من اینگونه نباشد...نمی دونم چرا،ولی فکر می کنم تا مردن فاصله ای ندارم...خوشحالم که هیچکس، دیگه به اینجا سر نمی زنه.اینجا تنها جایی هست که می تونم داد بزنم و از این همه تنهایی گله کنم....کاش هرگز بدنیا نیومده بودم.خیلی خستمه....امیدوارم که پس از مرگ من همه بیان و فقط برای بازماندگان من که عاشقشون هستم طلب صبر و آرامش و خوشبختی و سلامتی کنند..تنها این کارتون می تونه من را خوشحال کنه و تو آن دنیا آرامش را برام به ارمغان بیاره...از همه تون که بودید و نبودید ممنونم..همه تون را دوست دارم و براتون بهترین ها را آرزو می کنم.از همگی نیز طلب بخشش می کنم.اگر هر کدام از من دلخورید خواهش میکنم ببخشید.من نیز همه را بخشیدم.از هیچکس هم ناراحت نیستم.و اگر کسی هم خطایی کرده که بخشودنی نبود به خدای خودش سپردمش.
همه دارو ندارمان را به یغما بردند،میراثمان را به تاراج بردند،سرنوشتمان را سیاسی کردند..ناف زندگیمان را با سیاست گره زدند..شادی را گرفتند،دلمان را خون کردند....و اکنون
نگذاریم سنت هایمان را بیش از این بگیرند و به باد فراموشی بدهند...سفره های هفت سین را پهن کنیم و از روی آتش بپریم...و فریاد بزنیم زردی من از تو سرخی تو از من....بگذاریم نسل های بعدی بدانند که ما میراث اجدادمان را هویتمان را و سنت هایمان را حفظ کردیم ...نگذاریم هویتمان را نیز پیش از این به تاراج ببرند.....
امروز یه روز خوب بود...امروز همه بودیم.ما که هنوز زنده ایم.امروز ۲۵ بهمن است..روزی که بدون شک در یادها خواهد ماند و ...........ما هستیم.
تو اتاق کامپیوتر آپارتمان و یا به قول اینا «کُندو» دختر زرد پوست و چشم بادمی مالایی نشسته روبروی من و تند وتند در حالی که یک دستش به کیبورد لپ تابشه و یه نگاه به موبایلش که تند و تند براش اس ام اس می یاد ،در حال خوردن یک نوع نون شیرینی است.با صدای بلند می جوه و هر از گاهی بطری شیرسویاش را سر می کشه.دست آخر هم یه آروغ می زنه ....
جای یک نفر اینجا خالی !!!!که بلند بشه و به خاطر ملچ و ملوچ کردن دهنش سرش داد بکشه!!!
نمی خواستم اینو بگم..ولی طاقت نیاوردم....
خدا لعنتتون کنه که باعث شدید هر ایرانی از دست شما و آزار هاتون به یه گوشه ای از دنیا پناه ببره که متعلق به آنها نیست. خدا لعنتتون کنه که سبب دور شدن خانواده ها از هم شدید تا در آستانه سال جدید در غربت و تنهایی به سر ببرند..... از خانه ما دور شو یانکی!!!!
آرزو کنیم روزی برسد که دیگر هیچ ایرانی مجبور به ترک دیار و سرزمین مادریش نباشد.....
و به امید روزی که همه ی ایرانیان در سراسر دنیا برای ساختن دوباره وطن دور هم در خاک خودشان گرد آیند.بیایید برای رسیدن آنروز که دیر هم نیست ،دعا کنیم.
دیدن هجمه ی ایرانیانی که این روزها در حال خروج از کشورند،واقعا دردناک است.ا
مسوولان کنسول انگلیس که برگزار کنند گان امتحان بودند،متحیرند از این همه متقاضی که روز به روز بیشتر می شوند و همه هم یک از یک باسوادترند.
و وقتی درروز مصاحبه از من پرسید:به نظرت دلیل مهاجرت مردم یک کشوربه کشور دیگر چیست؟
با این حال که هم وطن مانبود، ولی متوجه ی درد واحساس تاسف من در صدایم شد.شاید به همین دلیل بود که وقتی در جمله ی آخر،گفتم امیدوارم روزی برسد که هیچ ایرانی به دلیل ترک وطن مجبور به دادن امتحان آیلتس نباشد.در حالی که لبخند تلخی بر لبانش نشست ،با نگاه مهربان و لهجه غلیظ بریتیش گفت:بیا امیدوار باشیم!
دوستی بهم می گه هر کی میخواد بیاید مالزی از الان تمرین کنه ... ترجیحا در تهران، از سمت چپ حرکت کنه و از راست سبقت بگیره!
من میگفتم چرا بعضی ها تو ایران اینجوری رانندگی میکنن نگو بنده خدا ها دارن میرن مالزی میخوان تمرین کنن!!!
دانشجویی ناپدید می شود....استادش به قتل می رسد.
پسری در خانه اش ربوده می شود.
دختری از درب خانه ناپدید می شود.
مادر از سرنوشت پسرش بی اطلاع است .پدری در سوگ بی خبری از دخترش می گرید.
هیچ کس از هیچ چیز اطلاع ندارد.
هیچ کس از هیچ کس خبر نمی دهد.
نگران نباشید،امنیت برقرار است!!
زمان .....
بس کند می گذرد برای آنان که در انتظارند ،
بس تند می گذرد برای آنان که می ترسند ،
بس طولانی است برای آنان که در اندوهند ،
وبس کوتاه است برای آنان که سر خوش اند،
اما ابدی است برای آنان که عاشق اند .
دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش
تنفس میکنیم
من و تو
توان آن را یافتیم
که بر گشاییم
که خود را بگشاییم.
سال ۲۰۰۹ ساعاتی پیش به پایان رسید، سالی پرفراز و نشیب برای جهان.
رکود بیسابقهی جهانی اقتصادی، تحلیف ریاست جمهوری آمریکا
واز همه مهمتر جنبش اعتراضی مردم ایران، مهمترین رویداد سال بود.
بیاید سال نو میلادی ۲۰۱۰ را همراه با جلوگیری از خونریزی ها،کاهش بی عدالتی ها،نامهربانیها،و آزادی و پیروزی برای مردم ایران و سالی پر از آرامش برای تمام مردم دنیاآرزو کنیم.
ما از عاشورا مظلومیت و هیهات منه الذله یاد گرفتیم، شما از عاشورا خون و شمشیر و خشونت و کشتن را.
این است فرق ما و شما.
خبرنگاران و روزنامه نگاران شدند مرغان عزا و عروسی..در هر دو حالت سربریده می شوند. چه بنویسند و چه با تهدید مجبور به سکوت شوند!
گناه چیست؟اطلاع رسانی؟
کجاست دست های گرم آفتاب!تو که نباشی پاییز دلگیر است.
سحر جان یک سال گذشت اما هنوز رفتنت را باور نداریم.می دانی چرا؟
چون مهم این نیست که تو نیستی،مهم این است که تو با ما هستی .
باور می کنی تمام آیدی هات را که با آنها چت می کردی تو لیستم نگه داشتم.هنوز همه ی آرشیو چت ها را دارم.
هرگز لطفی و علاقه ای را که به من داشتی فراموش نمی کنم.و خودت هم خیلی خوب می دونستی که چقدر دوستت دارم.
وقتی از دلتنگی هات می گفتی و زمانی که دلداری می دادی هر دو پر از امید و شور بود.
اگرچه که باورش سخته که تو در گورستان سرد آرمیده باشی،چون هرگز یادم نمی آید که تو با دوستانت آنجا قرار دیدار بگذاری...
و اگر چه که خیلی عجیبه که تو طولانی ترین سفرت را در بلندترین شب سال آغاز کردی! حالا دیگه باور کردم که تو راستی راستی عاشق شب یلدایی .
ولی بدان که یادت و حضورت همیشه در یادها وخاطره ها باقی می ماند،دوست خوب و دوست داشتنی من...
و ما می دانیم اگر بودی در جمع سبزها بودی .سحر، جای شور و نشاتت در این روزها واقعا خالیه.
سحر جان از اون بالا حمایت می کنی ،ما همه می دانیم.
برای تو که از من متنفری ،و برای تو که نسبت به من حسادت می کنی، احترام قائلم .چون قبل از هرچیز یک انسانی و انسان قابل احترام است.
ولی تو را دوست هم دارم چون باعث پیشرفتم در زندگی شدی.
از تو ممنونم که باعث شدی ارزش و اهمیت واقعی خودم را بیشتردرک کنم.
حالا فهمیدم که اینقدر آدم مهمی هستم که انسان دوست داشتنی مثل تو، تمام حواسش به من و کارهایم باشد.
فقط نگران تو هستم ،که تمام زندگیت را رها کردی تا حواست به یک انسان دیگر باشد.و فرصت های زندگیت را از دست دادی.
ما همه انسانیم و اگر اشتباه کنیم قابل بخشش.همه انسانیم با نقابهای متفاوت.شناخت آدمها از پشت نقابشان کار ساده ای نیست.
ولی از تو ممنونم که رفتارت خیلی صادقانه احساست را بیان می کندو هیچ چیز را پنهان نمی کنی.تو نقابت را برداشته ای و این کارآسانی نیست.
مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید. ولی من تا می توانم نباید به پیشواز مرگ بروم .البته اگر یک وقتی با مرگ روبرو شدم ،که می شوم ،مهم نیست. مهم این است که مرگ یا زندگی من چه تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد.«صمد بهرنگی»
آیت الله منتظری در گذشت. وقتی این خبر را به دوستم دادم، گفت: چه بد شد، آیت الله منتظری زنده نموند که در جشن آزادی شرکت کنه.
وقتی دوستانت زیاد هستند و همه هم یک از یک با محبت تر ...نتیجه این می شه که چند نفر با هم یک تیم را تشکیل بدند و هر کدومشون یه گوشه از پایان نامه تو را بنویسند.یکی آمار در بیاره و یکی نتیجه...یکی فهرست را بنویسه و دیگری تو ترجمه کمکت کنه....چه شود این پایان نامه چند تکه!!! به قول فردوسی پور چه می کنه این....
خدا به داد استادی برسه که می خواد به این پایان نامه نمره بده!!فقط با من طرف نیست که!!!با یک تیم طرفه!!!!!!
((:
خاک نفس می کشد؟ بیندیشیم!
زمین به ما آموخت
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم؟
زمین نفس کشید
چرا ما نفس نکشیم؟
(فریدون مشیری)
روزهاست که حوصله هیچ کس و هیچ چیز را ندارم.اصلا دوست ندارم با کسی حرف بزنم،یا کسی را ببینم.دلم برای هیچ کس تنگ نمی شه.
این نشانه نزدیک شدن به مرگ نیست!!؟
پرده ی اول:
روز جمعه برنامه شبکه استانی اصفهان با اجرای رضا رشید پور به صورت پخش زنده!
روال پخش این برنامه هر هفته دعوت از هنرپیشگان و ورزشکاران معروف و مصاحبه های عامه پسند با آنها.
روز ۶/۹/۸۸ هم این برنامه سه نفر مهمان هنرپیشه داشت به نامهای هانیه توسلی ، ملیکا شریفی نیا و امیر حسین رستمی که در سریال شمس الاماره نقش های لیلا ، دریا و شکور را برعهده داشتند.
سوال توسط رشید پورمجری مشهور از مهمانان پرسیده شد.
سوال این بود : نظر شما در مورد عشق به وطن چیست ؟
طبق معمول شنیدن جوابهای کلیشه ای از سوی مهمانان انتظار میرفت.
اما این بار پاسخ ملیکا شریفی نیا بدجوری همه را غافلگیر کرد .
ملیکا گفت : من فقط توی ایران زاده شدم و هیچ عرق ملی ندارم . از آب و هوای ایران بدم میاد و دوست داشتم توی کشوری با آب و هوای سرد تر زندگی میکردم.
رضا رشید پور که تغییر رنگ چهره اش و رنگ به رنگ شدن او حتی در تلویزیونهای سیاه و سفید هم مشخص بود، در حالی که غافلگیر شده بود سعی در تغییرکلمات خارج شده از زبان ملیکا داشت.
برنامه به بهانه پخش موسیقی قطع شد.
پس از پخش مجدد هر چه ،رضا رشید پور از ملیکا میخواست که حرفهای او را تکرار کند و بگوید که منظور من آب وهوای ایران بوده و من برای کشورم می میرم .
ملیکای ۲۳ ساله بر حرف خود پافشاری میکرد تا بالاخره دفعه سوم با تلاشهای رشید پور ،ملیکا شریفی نیا گفت:
امیدوارم مردم کشورمون منظور من رو بد برداشت نکرده باشند. من هم عاشق کشورم هستم اما آب و هوای گرم ایران با بدن من سازگار نیست و خلاصه ببخشید.
واینگونه شد تا رضا رشید پور که همیشه تبحر خاصی در جمع کردن تپقهای مهمانانش داشت آنروز بدجور کم بیاره.
پرده آخر:
در خبرها آمد:برنامه های دو مجری تلویزیون توقیف شد.
امروز افتخار می کنم که یک دانشجوی ایرانی باشم.روز زنده نگه داشتن جنبش سبز مبارک!
گفتن عشق رو گدایی نکنید.
مهربونی رو چی؟ این رو هم نمی شه خواهش کنی؟
نمی شه یه اطلاعیه بدی که «بدین وسیله به اطلاعتان می رسانم که تا نمی دانم کی، دلم از پر پروانه نازک تره و به یک نگاه چپ، چنان می شکنه که دیگه نشه تیکه هایش رو کنار هم جمع کرد و ازش دل ساخت. لطفا اخماتونو از هم باز کنید. ول کنید این قیافه های خط خطی۶در۴ رو. آغوش باز ندارید، به جهنم! روی باز که می تونید داشته باشید».
غرور باعث شد که احساسشون را نسبت به هم پنهان کنند.وبرای فرار از تنهایی به کسانی پناه بردند که هرگز دوست نداشتند.
و آنها در تمام این سالها تنها هستند.
وقتی متوجه شدم که آنتی ویروسی که دارم روی لپ تابم نصب می کنم، در کشور روسیه برنامه نویسی شده.از خیر نصبش گذشتم....اگر چه که می دونم هر کشور دیگه ای هم بجز روسیه بود همینقدر نسبت به خاک سرزمین ایران طمع داشت.اسناد تاریخی نشان می دهد که حاکمان بی لیاقت سرزمین مادریمان چگونه باعث شده اند که این موش سفید از سالهای دورتا کنون در سرزمینمان لانه کند.
اگه معتقدی که دیگه دیر شده و تو همه ی فرصت ها رو از دست دادی، پس بدون که فردا خیلی دیرتره. منتظر کمک دیگران نباش.هیچوقت برای شروع مجدد دیر نیست.همیشه چیزهای غیره منتظره در انتظار ماست که بهتر است با روی بازبپذیریم در غیر اینصورت مجبور به تحملش می شویم و این می شود نارضایتی از شرایط.
مطمئن باش فردا یک روز دیگر است.
وقتی بارون می باره، آدم تو خاطرات غرق می شه.فرصت خوبیه برای مرور خاطرات گذشته ... تلخ و یاشیرین فرقی نمی کنه....
خیلی خوب اظهار تاسف می کنند!!!....نمی دونم باید این ابراز همدردی عمیق را بپذیریم،یا اینکه ازشون توقع داشته باشیم کمک کنند که از این بن بست خارج بشیم.
گفتن چند تا جمله که مالیات نداره،داره!!؟؟
کاش با اظهار تاسف مشکلات ما حل می شد.
اگر به هیچکس اعتماد نکنی. تمام دوستانت را از دست می دهی.
دشمن تو شک و تردیدو اعتماد نکردن به اطرافیانت است.
وقتی عشق هست،چرا کینه!؟
وقتی مهربانی هست،چرا نامهربانی!؟
وقتی دوستی هست،چرا دشمنی!؟
غرورت را کنار بگذاری...
چه حیف علی کردان در گذشت!
خبر خیلی ساده بود ولی عمق فاجعه بیش از سادگی خبر بود!
واقعا متاثر شدم!
آدم به این با استعدادی واقعا حیف بود که از دست بره!چقدر تو اکسفورد مشهورمان کرد و جقدر تو دنیا شهره شده بودیم....حیف!!!
باید بگذریم...باید به خاطره بسپاریم باید با آنچه داریم کنار بیاییم و زندگی کنیم..
حسرت بخشی از زندگیه!خاطرات جزءاصلی زندگیه...
حالم از این جمله ها بهم می خوره......همه ی ما خوب می دونیم که اینا فقط شعاره! نگو نیست ،که اگه بگی داری دروغ می گی.....
فکر نمی کنی حسرت زندگی ما ایرانی ها زیادیه.....حسرت برای داشتن هر آنچه که ما دوست داریم ...یا آن کس که ما بودن با او را خوشبختی می نامیم.
آواز دوری و دلتنگی بدجوری توی گلوم سنگینی می کنه....اینقدر به من فکر نکن.دیونه ام کردی!
عقیده برای بیان کردن است.چه درست و چه غلط!
اجازه بده ابراز عقیده کند.تو اجازه داری بپذیری یا آن را رد کنی!
به جای مفاتیح کمی تاریخ بخوان!باظلم و خشونت هیچ کس پایدار نماند که تو نفر دوم باشی.
خدایا تو حالت خوبه؟مطمئنی که نیاز به کمک نداری؟؟من نگرانتم!کجایی تو؟
خونه ی مادر بزرگه هزارتا قِصه داره،خونه ی مادر بزرگه سالهاست که غُصه داره...
خونه ی مادربزرگه یه مرد گنده داره...خونه ی مادربزرگه هیچوقت آرامش نداره ...
تقصیرسکوت مادربزرگه است؟ یا دیکتاتوری مرد گندهه؟؟ ما که نفهمیدیم!!!شما چطور!!؟
زندگی می گذرد و ما هنوز در ابتدای راهیم.......
خیلی جالبه کجای دنیا سراغ داریدبرای استانی که پراز مشکلات عدیده است مدیرارشدی را منتصب کنند که بااعتراض و تجمع های هرروزه دانشجویان دانشکده ما سال گذشته دُم محترم را بر روی کول گذاشت و تنها بعد از چند ماه مدیریت ناموفق و درست زمانی که صدای همه دانشجو و استادها در اومده بود از دانشکده تشریف بردند.
خشکسالی، بحران در صنایع، بالا بودن نرخ بیکاری و پائین بودن نرخ سرمایه گذاری چالشهای مهمی است که آقای مدیر ارشددر کنار التهابات سیاسی در استان تجربه خواهد کرد و باید برای آنها برنامه داشته باشد.
از ما گفتن:با توجه به شناختی که از ایشان داریم، هیچگونه برنامه ای جز اینکه دست به تغییر گسترده آدمها در پست های مختلف بزنند، ندارند.
تبحر خاصی در جابجایی میز مدیران بومی با غیربومی ها دارند.و اینم البته از نوع و جنس دوستان صمیمی و خویشاوندی...
ایشان حق دارند برای اینکه تنها نباشند!!! دوستان و فامیل خودشان را به این استان بیارند و دور همی یه کارهایی در رفع مشکلات استانی که هیچ شناخت و تعلق خاطری بهش ندارند،انجام دهند!!!
یه ویژگی دیگه این مدیر لایق هم اینه که بزودی خودشان را در اتاقهای تو در تو قایم می کنند و شما باید برای یه دیدار ساده از هفت خوان رستم بگذرید...
بقیه خصوصیات هم پیش کش!!
خدا به داد استانی برسه که نمایندگانش کسانی هستند که اینگونه ،بدون مطالعه و از سر شتابزدگی مدیر ارشد انتخاب کردند.باید به این همه درایت و ذکاوت تبریک گفت!!
خراب کردن یک رابطه به هر دلیل آسانتر از درست کردن مجدد آن است.اگر رابطه ای بهم خورد برای پیوند دوباره هیچ تلاشی نکن.دیگه هیچی درست نمی شه.
امروزبعد از گذشت ۱۰ماه تعداد بازدیدکنندگان وبلاگم به ۱۰۰۰۰ نفر رسید.ممنونم از همه ی کسانی که سرزدند چه آنهایی که نظر دادند و چه آنهایی که تنها خواندند و رفتند.
روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم تنها هدف این بود که برای دل خودم بنویسم.صرفنظر از سلیقه و نظرات دوستان.ولی امروز متوجه شدم که هستند کسانی که مثل من فکر می کنند.
زندگی کردن در ایران وقت تلف کردن است.رسیدن به کمترین حق و حقوق خودت هم باید برایت آرزو باشد. کم حوصله شدم.هیچ چیز برام جالب نیست.چمدان،کفش و یه سفر همیشگی...باید بروم....دلم حسابی گرفته...
درد می کشیم وقتی مجبورمی شوندبرخلاف میل شان سرزمین مادری را ترک کنند.
همیشه از مهمونی خداحافظی یا همون گودبای پارتی ها بدم می یاد.اصلا فکر نمی کردم گریه کنم.از جمله کسانی بودم که تشویق به رفتن می کردم.ولی امشب نمی دونم چرا بغضم ترکید!یکی از استادام می گه: ای کاش مسوولان و برنامه ریزان کشور ما قدر سرمایه هاشو می دانستند و با برنامه ریزی صحیح اینقدر مفت آنها رو از دست نمی دادند.ولی من می گم ای کاش ما اصلا مسوول داشتیم که برنامه ریز ی و مدیریت درست هم پیش کش!...اونوقت شاید ما نیاز نداشتیم سرزمینی را که دوستش داریم و به ما هویت می دهد را ترک کنیم و یا مجبورباشیم از کسانی که دوستشان داریم دور باشیم.به هر حال امشب به هردلیل ما بازهم مهمونی خداحافظی فامیلی داشتیم.......دلمون خیلی برات تنگ می شه ......
نتوانستم برایت ننویسم.با زبان مادریم می نویسم که تنها این زبان است که می توانداحساس واقعی ام را بیان کند!
احساسم هنوز همان است که بود،و تو بیآنکه من بگویم میخواندی، می بینی، و حس می کنی.
این روزهادر تنهایی و سکوت به خیلی چیزهامی اندیشم به این که می شود هرگز ندید و عاشق شد.می شود همیشه دور بود و عاشق ماند.
تنها برای دستهایی که میشناسی .برای خود خودش.... خود او که بیهیچ ادعایی سالها برایت وقت گذاشت که تنهایی تو را پر کند.و بی هیچ عادت و اجباری بیهیچ تکرار و اکراهی بیهیچ حرف و حدیثی عاشق خود حقیقیات شد نه شیفتهی وجودت.کسی که تو را بهتر از خودت شناخت....
برای تو می نویسم که اثبات کرد دوست داشتن جسمی نیست و این تنها روح است که اگر عاشق شد همیشه جاودانه می ماند.
تولدت مبارک عزیزم!
به احترام همه سالهای دوستیمان کلاه از سر برمی دارم و برایت بهترین و خوشبخت ترین سالها را آرزو دارم.
خیلی بد است که حرفت را نفهمند ولی بدتر از آن وقتی است که حرفت را اشتباهی بفهمند و بر اساس حدس و گمان خودشان تصمیم بگیرند.
پ.ن : کی گفته سر بی گناه بالای دار نمی ره!!!؟
درست وقتی که اصلأ حوصله نداری و دلت حسابی گرفته.درست وقتی که داری فکر می کنی که چقدر دلت می خواد تنها باشی چون اصلأحوصله حرف زدن نداری ...درست زمانی که همه راههای ارتباطی را می بندی که هیچ کس باهات تماس نگیره حتی نمی خوای حالت را بپرسند.چون اصلا حال نداری......یه دوست اس ام اس می ده و تو را برای یه مهمونی روز جمعه به مناسبت اینکه همه ی دوستان می خوان یک جا ببیننت دعوتت می کنه.و اگه تو قبول نکنی کل مهمونی به هم می خوره و همه دلگیر می شن. حسابی غافلگیر می شی...بعد هم به خودت نهیب می دی ناهید تو حق نداری هیچوقت احساس تنهایی و دلتنگی کنی و حق نداری از زمین و زمون دلگیرباشی ...تو حق نداری تو لاک خودت بری ...پاشو بابا بی خیال دلتنگی و ناراحتی ...بی خیال فرداها و دیروزها...بی خیال اینکه حس می کنی چقدر این شهر برات کوچیک شده ....پاشو مهمونی ناهار ظهر جمعه رو قبول کن یه عالمه دوست خوب منتظرند که تو را ببینند...قدر بدون و زندگی کن.....می پذیرم با کمال میل!!!!